همزمان با پایان سال 94 فعالیتهای برجسته ی کتابخانه ی شهدای گمنام جوکار در قالب تصویر به نمایش گذاشته شد
«کشتی پهلو گرفته» سیدمهدی شجاعی
«کشتی پهلو گرفته» نوشته سیدمهدی شجاعی از جمله نخستین آثار آیینی است که با روایتی متفاوت مروری بر زندگی حضرت فاطمه سلام علیها دارد، این اثر به اندازه ای در خلق داستان موفق بوده که با گذشت چندین و چند سال از خلق آن هنوز اثری در خور و شان مقام فاطمه سلام علیها در ادبیات داستانی ایران نوشته نشده است؛ این اثر از سوی انتشارات نیستان منتشر شده و تاکنون به چاپ چهلم رسیده است.
متن حاضر فصل آخر اثر فاخر او، یعنی کتاب «کشتی پهلو گرفته» است.
فرشتگان بال در بال پرواز میکردند و فرود میآمدند، آنچنان که آسمان را به تمامى میپوشاندند.
دو فرشته پیش روى آنها بودند که طلایهدارشان به نظر میآمدند.
آمدند، سلام کردند و مرا در هودج بالهاى خود به آسمان بردند، ناگهان بوى بهشت به مشامم رسید و بعد باغها و بوستانها و جویبارها، چشمم را خیره کردند.
حوریهها صف در صف ایستاده بودند و ورود مرا انتظار میکشیدند.
اول خندهاى بسان واشدن گلى و بعد همه با هم گفتند:
ــ خوش آمدى اى مقصود خلقت بهشت و اى فرزند مخاطب "لولاک لما خلقت الافلاک".
ملائکه باز هم مرا بالاتر بردند. قصرهاى بیانتها، حلههاى بیهمانند، زیورهاى بینظیر.
آنچه چشم از حیرت خیره و دهان از تعجب گشاده میماند.
و بعد نهرآبى سفیدتر از شیر، خوشبوتر از مشک.
و بعد قصرى. و چه قصرى!
گفتم:
ــ اینجا کجاست؟ این چیست؟ از آن کیست؟
گفتند:
ــ اینجا فردوس اعلى است، برترین مرتبه بهشت. منزل و مسکن پدر تو و پیامبران همراه او و هر که خدا با اوست. و این نهر، کوثر است.
قصر انگار از دُرّ سفید بود و پدر بر سریرى تکیه زده بود.
مرا که دید، از جا برخاست، در آغوشم گرفت، به سینهاش چسباند و میان دو چشمم را بوسه زد، به من گفت:
ــ اینجا جایگاه تو، شوى تو و فرزندان و دوستداران توست. بیا دخترم که سخت مشتاق توام. من گفتم:
ــ بابا! بابا جان! من مشتاقترم به تو. من در آتش اشتیاق تو میسوزم.
زنده شدم وقتى که باز ـ اگرچه در خواب ـ پیامبر را، پدر را صدا کردم و صداى او را شنیدم. یادم آمد که این افتخار، تنها از آن من است که میتوانم او را بیهیچ کنیه و لقب، بابا صدا کنم. وقتى آن آیه نازل شد که:
لا تَجْعَلُوا دُعاءَ الرَّسُولِ بَیْنَکُمْ کَدُعاءِ بَعْضُکُمْ بَعْضا..."
من پدر را پیامبر و رسول الله صدا کردم و او دستى از سر مهر بر سرم کشید و گفت:
ــ این آیه براى دیگران است فاطمه جان. تو مرا همان بابا صدا کن. تو به من بابا بگو. بابا گفتن تو قلب مرا زندهتر میکند و خدا را خشنودتر.
شاید او هم میدانست که چه لطفى دارد براى من، پیامبر با آن عظمت را بابا صدا کردن.
پدر گفت که همین امشب میهمان او خواهم بود.
اکنون على جان! اى شوى همیشه وفادارم! اى همسر هماره مهربانم! من عازمم. بر من مسلّم است که از امشب میهمان پدرم و خداى او خواهم بود.
گریزانم از این دنیاى پربلا و سراسر مشتاقم به خانه بقا. تنها دل نگرانیام براى رفتن، تویى و فرزندانم. شما تنها پیوند میان من و این دنیائید که کار رفتن را سخت میکنید اما دلخوشم به اینکه شما هم آخرتى هستید، مال آنجائید. شما جسمتان در اینجاست. دیدار با شما از آنجا و در آنجا آسانتر است
حلقه مطالعاتی ویژه ایام فاطمیه